هیئت باقرالعلوم علیه السلام

هیئت فرهنگی مذهبی باقرالعلوم علیه السّلام - شهر جدید پرند

هیئت فرهنگی مذهبی باقرالعلوم علیه السّلام - شهر جدید پرند

هیئت باقرالعلوم علیه السلام

هیئت باقرالعلوم علیه السّلام از سال 1385 در شهر جدید پرند در راستای اجرایی نمودن منویات مقام معظم رهبری مد ظله العالی ، مبنی بر در صحنه بودن جوانان متعهد، دلسوز و انقلابی در سالروز میلاد با سعادت حضرت امام محمد باقر علیه السّلام تأسیس شد.

ID:@heyat480

Yemen ifyemen

ارزش ضربه شمشیر حضرت علی(علیه‎السلام) در خندق

امام علی علیه السلام

در جنگ احزاب تمام قبائل و گروه‎هاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند.

بعضى از مورّخان نفرات سپاه کفر را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته‎اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‎کرد.

سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهیزات جـنـگـى فـراوان خـود، نـقـشـه جـنـگ را چـنـان طـراحـى کـرده بـودنـد کـه بـه خـیـال خـود بـا این یورش، مسلمانان را به کلّى نابود سازند و براى همیشه از دست حضرت محمّد(صلى الله علیه و آله) و پیروان او آسوده شوند!

زمـانـى کـه گـزارش تـحرّک قریش به اطلاع پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) رسید، حضرت، شوراى نظامى تشکیل داد.

در ایـن شـورا سـلمـان فـارسـى پـیـشـنهاد کرد که در قسمت‎هاى نفوذپذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.

ایـن پـیشنهاد را همه قبول کردند و تصویب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید.

خـنـدقـى کـه پـهـنـاى آن بـه قـدرى بود که سواران دشمن نمى‎توانستند از آن با پرش بـگـذرنـد و عـمـق آن نیز به اندازه‎اى بود که اگر کسى وارد آن مى‎شد به آسانى نمى‎توانست بیرون بیاید.

سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید.

آنان تصوّر مى‎کردند که مانند گذشته در بیابان‎هاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خـواهـنـد شـد، ولى ایـن بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادنـد و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذ پذیر مدینه، آنان را حیرت‎زده ساخت .

زیـرا اسـتفاده از خندق در جنگ‎هاى عرب بى سابقه بود، ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند. مـحـاصـره مـدیـنـه مـطـابـق بـعـضـى از روایـات حـدود یـک مـاه بـه طول انجامید.

وقـتـى حضرت عـلى(عـلیـه‎السلام) خـدمـت پـیـامـبـر(صـلى الله عـلیـه و آله) رسـیـد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ارزش ضربت حضرت على(علیه‎السلام) را چنین برآورد کرد:

«ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین؛ ارزش این فداکارى بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس ‍ است.(10) 

زیرا در سایه شکست بزرگترین قهرمان کفر، عموم مسلمانان عزیز مى‎شدند و ملّت شرک، خوار و ذلیل گردید.

سـربـازان قـریـش هـر وقـت بـه فـکـر عـبـور از خـنـدق مـى‎افـتـادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله‎هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاعى موضع گرفته بودند، روبـرو مـى‎شـدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى‎گفت .

تـیـرانـدازى از هـر دو طـرف روز و شـب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى‎شد.

از طـرف دیـگر، محاصره مدینه توسط چنین لشگرى انبوه، روحیه بسیارى از مسلمانان را بـه شـدت تضعیف کرد، به ویژه آن که خبر پیمان‎شکنى قبیله یهود بنى قریظه نیز فاش شـد و مـعـلوم گـردیـد کـه ایـن قـبـیـله بـه بـت پـرسـتـان قـول داده‎انـد که به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از این سوى خندق از پشت جبهه، مورد هجوم قرار دهند.

قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب به خوبى ترسیم کرده است:

یَا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذکُرُوا نِعمَةَ اللهِ عَلَیکُم إِذ جَاتکُم جُنُودٌ فَارسَلنَا عَلَیهِم رِیحا وَجُنُودا لَم تَرَوهَا وَ کَانَ اللهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِیرا إِذ جَاءُوکُم مِن فَوقِکُم وَ مِن اسفَلَ مِنکُم وَ إِذ زَاغـَت الاَْبـْصـَارُ وَ بـَلَغـَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَ هُنَالِکَ ابتُلِىَ المـُؤمـِنـُونَ وَ زُلزِلُوا زِلزَالا شـَدِیـدا وَ إِذ یـَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ مَا وَعـَدَنـَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلا غُرُورا وَ إِذ قَالَت طَائِفَةٌ مِنهُم یَا اهلَ یَثرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُم فَارجِعُوا وَ یـَسـتـَاذِنُ فـَرِیقٌ مِنهُم النَّبِىَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَورَةٌ وَ مَا هِیَ بِعَورَةٍ إِن یُرِیدُونَ إِلا فـِرَارا وَ لَو دُخـِلَت عـَلَیـهـِم مـِن اقطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الفِتنَةَ لاََّتَوهَا وَ مَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلا یَسِیرا ؛

- اى کـسـانـى کـه ایـمـان آورده‎ایـد! نـعـمـت خدا را بر خود به یاد آورید در آن هنگام که لشـکـرهـایـى (عـظـیـم) بـه سـراغ شـمـا آمـدنـد؛ ولى مـا بـاد و طـوفـان سختى بر آنان فرستادیم و لشکریانى که آنها را نمى‎دیدید (و به این وسیله آنها را در هم شکستیم)؛ و خداوند همیشه به آنچه انجام مى‎دهید بینا بوده است .

-  (بـه خـاطـر بـیـاورید) زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانى را که چشم‎ها از شدت وحشت خیره شده و جان‎ها به لب رسیده بود، و گمان‎هاى گوناگون بدى به خدا مى‎بردید.

-  آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند!

-  و (نـیـز) بـه خـاطـر آوریـد زمـانـى را کـه مـنـافقان و بیماردلان مى‎گفتند: (خدا و پیامبرش جز وعده‎هاى دروغین به ما نداده‎اند!)

-  و (نـیـز) بـه خـاطـر آوریـد زمـانـى را کـه گـروهـى از آنـهـا گـفـتـنـد: (اى اهـل یثرب (اى مردم مدینه)! اینجا جاى توقف شما نیست؛ به خانه‎هاى خود بازگردید!) و گـروهـى از آنـان از پـیامبر اجازه بازگشت مى‎خواستند و مى‎گفتند: (خانه‎هاى ما بى حفاظ است!)، در حالى که بى حفاظ نبود؛ آنها فقط مى‎خواستند (از جنگ) فرار کنند.

عـمـرو در جـنـگ بـدر شـرکـت کـرد و زخـمـى شـد. بـه هـمـیـن دلیـل از شـرکـت در جـنـگ اُحُد باز مانده و اینک در جنگ خندق براى آن که حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود. عمرو پس از پرش از خندق، فریاد زد: (هَل مِن مُبارز) و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت: شـمـا کـه مـى‎گـویید کشتگان شما در بهشت و مقتولین ما در دوزخ قرار دارند، آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!

-  آنـها چنان بودند که اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان وارد مى‎شدند و پیشنهاد بـازگـشـت بـه سـوى شـرک بـه آنـان مـى‎کـردند مى‎پذیرفتند، و جز مدت کمى (براى انتخاب این راه) درنگ نمى‎کردند! (1)

بـا تـوجه بـه هـمـه مـشکلات دفاعى، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود.

زیـرا هـوا رو بـه سردى مى‎رفت و آذوقه و علوفه‎اى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدّتى مانند جنگ (بَدر) و (اُحُد) بود، بـا طـول کـشـیـدن مـحاصره، کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى‎آورد و مى‎رفت که حـمـاسـه و شـور جـنـگ از سـرشـان بـیـرون رود و سـسـتـى و خـسـتـگـى در روحـیـّه آنـان تزلزل ایجاد کند.

از ایـن جـهـت سـران سـپـاه چـاره‎اى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به گونه‎اى بن بست موجود جنگ را بشکنند.

بـنـابـر ایـن، پـنـج نفر از قهرمانان لشگر احزاب، اسب‎هاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.(2)

یکى از این جنگاوران، قهرمان نامدار عرب به نام(عمرو بن عبدَوُدّ) بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مى‎رفت .

او را با هزار مرد جنگى برابر مى‎دانستند، و چون در سرزمینى به نام یَلیَل به تنهایى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود، فارس یَلیَل شهرت داشت .

عـمـرو در جـنـگ بـدر شـرکـت کـرد و زخـمـى شـد. بـه هـمـیـن دلیـل از شـرکـت در جـنـگ اُحُد باز مانده و اینک در جنگ خندق براى آن که حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.

عمرو پس از پرش از خندق، فریاد زد: (هَل مِن مُبارز)

و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:

شـمـا کـه مـى‎گـویید کشتگان شما در بهشت و مقتولین ما در دوزخ قرار دارند، آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!

سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت:

لله لله وَ لَقَد بَحَحتُ عَنِ النِّداءِ غغغ بِجَمعِکُم هَل مِن مُبارِزٍ لله لله لله؛ بـس کـه فـریـاد کـشـیـدم و در مـیـان جـمـعـیت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت!، آیا هماوردى نیست تا با من نبرد کند؟

حضرت عـلى(عـلیـه‎السلام) کـه بـه مـیـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) فرمود:

«بَرَزَ الاِْیمَانَ کُلُّهُ اِلى شِرْکِ کُلِّهِ؛ تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفته است.»

نـعـره‎هـاى پـى در پـى عـمـرو، چـنـان رعـب و وحـشـت در دل‎هـاى مـسـلمـانـان افـکـنـده بـود کـه در جـاى خـود مـیـخـکـوب شـده، قـدرت حـرکـت و عـکس العمل از آنان سلب شده بود.(3)

هـر بار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مى‎شد، فقط حضرت على(علیه‎السّلام) برمى‎خاست و از پـیـامـبـر(صـلى الله علیه و آله) اجازه مى‎خواست که به میدان برود ولى پیامبر موافقت نمى‎کرد.

این کار سه بار تکرار شد. آخرین بار حضرت على(علیه السلام) باز اجازه مبارزه خواست، پیامبر به على (علیه‎السلام) فرمود: این عمرو بن عبدَوَدّ است!

امام على(علیه السلام) فرمود: من هم على هستم!(4) 

حضرت عـلى(عـلیـه‎السلام) کـه بـه مـیـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) فرمود:

«بَرَزَ الاِْیمَانَ کُلُّهُ اِلى شِرْکِ کُلِّهِ؛ تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفته است.»(5)   

این بیان به خوبى نشان مى‎دهد که پیروزى یکى از دو نفر بر دیگرى، پیروزى ایمان بر کفر یا پیروزى کفر بر ایمان بود، و به تعبیر دیگر کارزارى بود سرنوشت ساز که آینده ایمان و شرک را مشخّص مى‎کرد.

پیامبر شمشیر خود را به حضرت على(علیه‎السلام) داد، عمامه مخصوصى بر سر او بست و در حقّ او چنین دعا کرد:

خداوندا على را از هر بدى حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبیدة بن الحارث و در جنگ احد شیر خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما.

سپس این آیه را خواند:

«رَبِّ لا تَذَرنى فَردا وَ انتَ خَیرُ الوارِثینَ(6) ؛ بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثى .»(7)

حضرت على(علیه‎السلام) براى جبران تاخیر با سرعت هرچه زیادتر به راه افتاد و رجزى بر وزن و قافیه رَجَز حریف سرود و فرمود:

لله لله لا تَعجَلَنَّ فَقَد اتاکَ غغغ مُجیبٌ صَوتِکَ غَیرُ عاجِزٍ لله لله لله؛ عجله نکن! پاسخگوى نیرومندى به میدان تو آمد.

سـراسـر بـدن حضرت عـلى(علیه‎السلام) زیر سلاح‎هاى آهن قرار گرفت و چشمان او از میان کلاه‎خود مى‎درخشید.

عمرو خواست حریف خود را بشناسد. به حضرت على(علیه السلام) گفت: تو کیستى؟

امام على(علیه‎السلام) که به صراحت لهجه معروف بود، فرمود: على فرزند ابوطالب .

عمرو گفت:

مـن خـون تـو را نـمـى‎ریـزم ، زیـرا پـدر تو از دوستان دیرینه من بود، من در فکر پسر عـمـوى تـو هستم که تو را به چه اطمینان به میدان من فرستاده است، من مى‎توانم تو را بـا نـوک نـیزه‎ام بردارم و میان زمین و آسمان نگاهدارم، در حالى که نه مرده باشى و نه زنده .

وقتی امیرالمومنین می خواست به میدان رود، پیامبر شمشیر خود را به حضرت على(علیه‎السلام) داد، عمامه مخصوصى بر سر او بست و در حقّ او چنین دعا کرد:

خداوندا على را از هر بدى حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبیدة بن الحارث و در جنگ احد شیر خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما.

ابن ابى الحدید مى‎گوید:

استاد تاریخ من (ابوالخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح مى‎داد، چنین مى‎گفت:

عـمـرو در حقیقت از نبرد با على(علیه‎السلام) مى‎ترسید، زیرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاورى‎هاى على(علیه‎السلام) را دیده بود.

از این جهت، مى‎خواست على(علیه‎السلام) را از نبرد با خود منصرف سازد.

حضرت على(علیه‎السلام) فرمود:

تـو غـُصـّه مـرگ مـرا مـخور، من در هر دو حالت(کشته شوم و یا بکشم) سعادتمند بوده و جایگاه من بهشت است؛ ولى در همه احوال دوزخ انتظار تو را مى‎کشد.

عمرو لبخندى زد و گفت:  عـلى ! ایـن تـقـسـیـم عـادلانـه نـیـسـت، بـهـشـت و دوزخ هـر دو مال تو باشد.

در ایـن هـنـگـام على علیه السّلام او را به یاد پیمانى انداخت که روزى دست در پرده کعبه کرده و با خدا پیمان بسته بود که :

هر قهرمانى در میدان نبرد سه پیشنهاد کند، یکى از آنها را بپذیرد.

حضرت امیرالمؤمنین على(علیه‎السلام) از این رو پیشنهاد کرد که نخست اسلام را بپذیرد.

عمرو گفت: على! از این بگذر که ممکن نیست .

امام على(علیه‎السلام) فرمود: دست از نبرد بردار و محمد را به حال خود واگذار، و از معرکه جنگ بیرون رو.

عمرو گفت:

پـذیرفتن این مطلب براى من وسیله سرافکندى است، فردا شعراى عرب، زبان به هجو و بدگویى من مى‎گشایند، و تصوّر مى‎کنند که من از ترس به چنین کارى دست زدم .

امام على(علیه‎السلام) فرمود:

اکنون حریف تو پیاده است، تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم نبرد کنیم

.

وِى گفت:

عـلى! ایـن یـک پـیـشـنـهـاد نـاچـیـزى اسـت کـه هـرگـز تـصوّر نمى‎کردم عربى از من چنین درخواستى بنماید.(8) 

سپس نبرد میان دو قهرمان به شدت آغاز گردید و گَرد و غُبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشا گران از وضع آنان بى خبر بودند.

ابن ابى الحدید مى‎گوید:

استاد تاریخ من (ابوالخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح مى‎داد، چنین مى‎گفت:

عـمـرو در حقیقت از نبرد با على(علیه‎السلام) مى‎ترسید، زیرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاورى‎هاى على(علیه‎السلام) را دیده بود. از این جهت، مى‎خواست على(علیه‎السلام) را از نبرد با خود منصرف سازد.

تـنـها صداى ضربات شمشیر بود که با برخورد آلات دفاعى از سپر و زِرِه به گوش مى‎رسید.

پس از زد و خوردهایى عمرو شمشیر خود را متوجه سَرِ حضرت على(علیه‎السلام) کرد، حـضـرت امـیرالمؤ منین على(علیه‎السلام) ضربت او را با سپر مخصوص دفع کرد، با این حال شکافى در سَرِ وِى پدید آورد؛ اما امـام عـلى(عـلیـه‎السلام) از فرصت استفاده کرد و ضربتى بُرّنده بر پاى حریف وارد سـاخـت کـه هـر دو یـا یـک پـاى او را قطع کرد و عمرو قهرمان بزرگ قریش نقش بر زمین گشت .

صداى تکبیر از میان گرد و غبار که نشانه پیروزى على(علیه‎السلام) بود بلند شد.

مـنـظـره بـه خـاک غـلطـیـدن عـمـرو آن چـنـان تـرس و رعـبـى در دل قـهـرمـانـانى که در پشت سر عمرو ایستاده بودند افکند، که بى اختیار عنان اسب‎ها را متوجه خندق کرده و همگى به لشگرگاه خود بازگشتند.

جز نوفل که اسب وى در وسط خندق سقوط کرد و سخت به زمین خورد و ماموران خندق او را سنگباران نمودند، اما وى با صداى بلند گفت:

این طرز کشتن، دور از جوانمردى است، یک نفر فرود آید با هم نبرد کنیم .

ناگاه حضرت على(علیه‎السلام) با آن که از زخم سَر، درد مى‎کشید، وارد خندق گردید و او را کُشت .

وحـشـت و بـُهـت سـراسر لشگر شرک را فرا گرفته و بیش از همه ابوسفیان مبهوت شده بود.

او تصوّر مى‎کرد که مسلمانان بدن نوفل را براى گرفتن انتقام حمزه، "مُثلِه" (9) خواهند کرد.

کسى را فرستاد که جسد او را به ده هزار دینار بخرد. پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود:

نعش را بدهید که پول مرده در اسلام حرام است .

ظـاهـرا عـلى(عـلیـه‎السـلام) قـهـرمانى را کشته بود، ولى در حقیقت افرادى را که از شنیدن نـعـره‎هـاى دلخـراش عـمـرو رعـشه بر اندام آنها افتاده بود، زنده کرد و یک ارتش ده هزار نـفـرى را کـه بـراى پـایان دادن حکومت جوان اسلام کمر بسته بودند؛ مرعوب و وحشت زده ساخت .

اگر پیروزى از آنِ عمرو بود، معلوم مى‎شد که ارزش این فداکارى چقدر بوده است؟

وقـتـى حضرت عـلى(عـلیـه‎السلام) خـدمـت پـیـامـبـر(صـلى الله عـلیـه و آله) رسـیـد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ارزش ضربت حضرت على(علیه‎السلام) را چنین برآورد کرد:

«ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین؛ ارزش این فداکارى بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس ‍ است.(10) 

زیرا در سایه شکست بزرگترین قهرمان کفر، عموم مسلمانان عزیز مى‎شدند و ملّت شرک، خوار و ذلیل گردید.


پی‎نوشت‎ها:

1- احزاب، آیه 9 ـ 14.

2- تاریخ طبرى، ج 2، ص 239/ طبقات کبرى، ج 2، ص 68 .

3- واقـدى رعـب شـدیـد مـسلمانان را با این جمله مجسّم مى‎کند: کَانَّ فَوقَ رُؤُسِهُمُ الطَّیر: گویى بر سرشان پرنده نشسته بود. کتاب المغازى، ج 2، ص 470، ط ـ اعلمى .

4- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 248 .

5- بحارالانوار، ج 20، ص 215 .

6- سوره انبیاء، آیه 89 .

7- کنزالفوائد، ص 137 .

8- بحارالانوار، ج20، ص 227 .

9- مُثله کردن، یعنى: قطعه قطعه کردن بدن شخص .

10- بحارالانوار، ج20، ص 216/ مستدرک حاکم، ج 3، ص 32 .

برگرفته از کتاب الگوهاى رفتارى امام على(علیه‎السلام)، ج اول، مرحوم محمد دشتى .

  • هیئت باقرالعلوم علیه السلام

خندق

هیئت باقرالعلوم علیه السّلام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی